به گزارش مشرق، وقتی به مرور وقایع و خاطرات میپردازیم، تازه می بینیم چه حرفهایی در لایههای پنهان زمان باقی مانده است اما در این میان حکایتهایی که بخشی از تاریخ شفاهی کشورمان هستند، گویاتر و شنیدنیترند.
روزهای آغازین انقلاب، هنگامه عجیبی بود، روزهایی پر از شوق حماسه و پیکار. روزهایی که پیر و جوان با انرژی که از روح قدسی امام گرفته بودند، سرسپرده و از آن بالاتر دلسپرده، آوای نهضت را به هیاهوی خیابانها گره زدند و شکفتند.
بازخوانی برخی وقایع، کمی دل و جرأت میخواهد و نمی توان به راحتی از حریم آنها عبور کرد و از آنها سخن گفت، مثل این روزها که به خاطر قرار گرفتن در سالروز پیروزی انقلاب و ورود امام خمینی(ره) به ایران، به مرور خاطرات پدر می پردازم.
خاطراتی که از دوران طلبگی جوانی ۲۴ ساله در قم سرچشمه میگیرد. طلبهای که از طریق کمیتههای مردمی به عضویت سپاه درآمد و به عنوان پاسدار بیت شخصی امام، حدود یک سال در محضر ایشان بود.
حجتالاسلام علی انصاریفرد از همجواری با شخصی میگوید که خود به تنهایی وزنهای برای مردم و کشور بود.
شاید این سهل و ممتنعترین گفتگوی پدر و دختری ما باشد. ساده به جهت صمیمیت و ممتنع، چون راجع به بنیانگذار کبیر انقلاب صحبت میکنیم.
سراپا گوش میشوم و قلمم از هیجان به لرزه درآمده و نمی داند از کجا بنویسد.
امام سالهای سال برای من تصویری بود در قاب تلویزیون که شخصیت روحانی و مقتدرش از مرز دلها و فکرها همچنین از مرزهای جغرافیایی کشورهای مختلف نیز عبور کرده بود.
امام را خدا محافظت کرد، ما کارهای نبودیم
کمیته مردمی در قم تشکیل شده بود و بعد با شکل گیری سپاه، حدود ۳۰ نفر که در عضویت سپاه بودیم در بهار سال ۵۸ به بیت امام اعزام شدیم و حدود یک سال، افتخار داشتم در محضر ایشان باشم.
پدر این را میگوید و ادامه میدهد: امام به سبب بیماری در بیمارستان شهید رجایی(نام فعلی) بستری بود و به توصیه پزشکان باید در منطقه ای خوش آب و هوا اقامت می کرد، به همین دلیل، مدت کوتاهی در خانهای واقع در دربند سکونت داشت تا اینکه به این موضوع اعتراض کردند و تاکید داشتند که " در منطقه مرفه نشین اقامت نمی کنم و اینجا مناسب من نیست"
اما به دلیل توصیه پزشکان، پذیرفتند که در منطقه خوش آب و هوا سکونت کنند. از آنجا که در سال ۴۲ و قبل از تبعید، مهمان حجت الاسلام امامی جمارانی در منطقه جماران بودند، در سال ۵۸ نیز در منزل پسر ایشان در جماران اقامت گزید که آن موقع به عنوان روستای حریم و منطقهای خوش آب و هوا تلقی میشد.
وی با اشاره به تیم حفاظتی امام خمینی بیان میکند: امام را خدا محافظت کرد، ما کارهای نبودیم چون با وجود آموزشهای نظامی و محافظتی که در پاسگاه لویزان تهران دریافت کرده بودیم اما تجربه کافی نداشتیم.
امام مثل طلبهای ساده زندگی میکرد
سبک زندگی امام چیزی بود که در کتابها خوانده بودم اما میخواستم چیزهای نزدیکتر و ملموستری بشنوم. پدر انگار که بخواهد رمزگشایی کند، رو به پنجره در حالی که دانههای تسبیح را میشمارد، حرکت در سفر زمان را ادامه میدهد.
با قاطعیت می گوید: ذرهای اجحاف یا اسراف در زندگی شخصی امام ندیدم چون معمولاً در جریان وضعیت خوراک و زندگی شخصی ایشان بودیم. مثل یک طلبه ساده زندگی میکرد و از اشرافیگری دور بود.
غذای افطارش، یک آبگوشت ساده یا گاهی نان، شیر و مقداری میوه بود و همین غذای ساده را مقید بودند که با همسر و اعضای خانواده صرف کنند و خانواده دوستی و احترام به همسر از ویژگیهای شاخص ایشان بود.
یک بار هنگام افطار، یاد نگهبان افتادند و دم در آمده و از غذای خودشان برای نگهبان بیت آوردند.
یکی دیگر از ویژگیهایی که از آن دوره مطرح میشود، قاطعیت امام است. میخواهم بیشتر راجع به این موضوع صحبت کنیم که پدر می گوید: امام در اظهار نظریات خود قاطعیت داشت و با نزدیکترین یا دورترین افراد اغماض نمیکرد و نظریات خود را شفاف و صریح اعلام مینمود.
مرحوم بهشتی، هاشمی رفسنجانی و همچنین حضرت آقا، هفتهای یک بار برای مسائل کلان کشور خدمت امام می رسیدند و جلسات خود را برگزار میکردند و اعضای هیئت دولت نیز با هلیکوپتر به جماران میآمدند.
توصیه امام به محافظان: دشمنشناسی و بصیرت
وی میافزاید: معمولاً در این جلسات حضور نداشتیم اما گاهی برای احوالپرسی مراجعه می کردیم.
امام به محافظان بیت توصیه میکرد که همیشه خوشبین نباشیم و در شناخت افراد با زیرکی رفتار کنیم و موضوعی را نقل کردند راجع به زمانی که در نجف حضور داشتند و یکی از طلاب به عنوان فرد فاضلی معروف شده بود، بعدها مشخص شد که از تشکیلات شوروی به عنوان نفوذی به حوزه علمیه نجف ورود کرده و هنوز ماهیت کمونیستی سابق خود را حفظ کرده بود، این مورد را به عنوان مثال مطرح نمودند و از ما خواستند در شناخت افراد دقت کافی داشته باشیم.
پدر به دیگر ویژگیهای بارز امام پرداخته و میگوید: امام در عین حال که در مقابل حکومت شاهنشاهی قد علم کرد و فردی شجاع و دلیر بود اما در مهر و رأفت به حدی بود که تحمل اینکه یکی از سربازان آسیب ببیند را نداشت و از این موضوع بیقرار میشد.
باز هم خاطره و من گوش تیز میکنم تا از دل این خاطرات، حرفی برای گفتن در بیاید.
شیفت شب بودیم و سرباز را برای استراحت راهی خوابگاه کردم که ناگهان نگهبان بی احتیاطی کرده و اشتباهی تیری از اسلحه او شلیک شد.
سید احمد آقا به همراه سرتیم حفاظتی به سمت ما آمدند و امام نیز با وجود برف و سرما، مسیر طولانی را طی کردند تا مطمئن شوند آسیبی به ما نرسیده است.
از من پرسیدند ماجرای تیراندازی چه بوده و برایشان توضیح دادم که نگران نباشند و بر اثر بیاحتیاطی تیر هوایی شلیک شده است.
زمانی که در مدرسه فیضیه نیز حضور یافتند بیش از امنیت خودشان، به سربازان و محافظان توصیه میکردند که مراقب خودتان باشید.
هنگام مراجعه به قم، به خانه شاگردان و طلاب خود میرفتند و از احوال آنها جویا میشدند.
امام خوش برخورد و متبسم بودند و به مهربانی با اطرافیان برخورد می کردند. معمولا از اینکه دست ایشان را ببوسند، ابا داشت.
حکمرانی که امام امت بود
روزی که امام به ایران آمد در ذهن و خاطره مردم روزی فراموش نشدنی است. پدر که با نقل هر خاطره شوق صدایش افزون میشود، این بار با هیجان خاصی میگوید: روز ورود امام، هیجان انگیز و پرشور بود. از قم با چند تن از بستگان به بهشت زهرای تهران رفتیم و منتظر امام بودیم، هیجان مردم قابل توصیف نبود چرا که اتفاقی باورکردنی در راه بود.
وی ادامه میدهد: مردم بیشتر نگران سلامت و امنیت امام بودند و از اینکه لحظه دیدار نزدیک میشد، با شور و حرارت منتظر حضور ایشان بودند.
لحظه دیدار... لحظهای عجیب و شیرین. اگر آن روز من هم آنجا بودم چه میکردم. دیدار رهبری روحانی که سرچشمه علم و زهد و تقوا بود و در حکومتداری طلایهدار دوران.
از پدر میخواهم اشارهای به مبارزات خود در زمان طاغوت داشته باشد که میگوید: سال ۵۲ مقارن با شهادت شهید غفاری، به طور جدی وارد عرصه مبارزه شدم و در سال ۵۴ که تعداد زیادی اعلامیه، رساله امام و چند جلد کتاب ولایت فقیه به یکی از طلاب حوزه سپرده بودم، تحت تعقیب ساواک قرار گرفتم.
طلبه همدورهای ما که حامل اعلامیه و رساله بود، هنگام مراجعت به قم، در اصفهان توسط نیروهای ساواک دستگیر شد و آنجا تحت بازجویی و شکنجه، نام مرا گفته بود بنابراین ساواک شبانه به مدرسه رضویه قم حمله کرده و به جستجوی من پرداختند البته آنها نام مرا می دانستند و به چهره نمیشناختند.
با اینکه در مدرسه حضور داشتم، همدرسیهای من گفته بودند که الان حضور ندارد و برای انجام کاری بیرون رفته و شب باز میگردد.
وی ادامه میدهد: ساواک شب بازگشته و به تفتیش پرداختند و شیشههای حجره مرا شکستند و وسایل را به هم ریختند اما نتوانستند مرا پیدا کنند. پس از آن دیگر به حوزه نرفتم و از قم به شیراز و پس از آن به زادگاهم داراب بازگشتم که پس از سه روز فرار و تعقیب و گریز، در سیرجان تحت حمایت آیت الله غیوری که در تبعید بود، حدود ۶ ماه مستقر شدم و در این مدت نیز همچنان تحت تعقیب بودم به همین دلیل، آنجا با اسم مستعار اقامت کردم.